تو آن بتي كه پرستيدنت خطايي نيست
وگر خطاست! مرا از خطا ابايي نيست
بيا كه در شب گرداب زلف مواجت
به غير گوشۀ چشم تو ناخدايي نيست
درون خاك دلم مي تپد هنوز اينجا
به جز صداي قدم هاي تو صدايي نيست
نه حرف عقل بزن با كسي نه لاف جنون
كه هر كجا خبري هست ادعايي نيست
دليل عشق فراموش كردن دنياست
وگرنه بين من و دوست ماجرايي نيست
سفر به مقصد سردرگمي رسيد چه خوب!
كه در ادامۀ اين راه ردپايي نيست
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61