آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوري كه به درياست به مرداب نباشد
هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آن را كه به دل عشق بود خواب نباشد
در پيش قدت كيست كه از پا ننشيند
يا زلف تو را بيند و بيتاب نباشد؟!
چشمان تو در آينۀ اشك چه زيباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بيا نازكنان گفت
آنجا كه منم حاجت مهتاب نباشد
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61