شب سرديست دلم ديدهٔ تر مي خواهد
دل ِ آشفته من از تو خبر مي خواهد
قهوه و شعر و خيال تو و اين باد خنك
باز لبخند بزن قهوه شكر مي خواهد
امشب آبستنم از تو غزلي شورانگيز
باخبر باش كه اين طفل پدر مي خواهد
غارتم كرده اي و خنده كنان مي گويي
صيد دل از كف يك سنگ هنر مي خواهد
ترس در جام دلم ريخت، در اين راه اگر
يادم آمد سفر عشق جگر مي خواهد