بد است با همۀ شوكت ات شكار كني
از اين شكار نداني كجا فرار كني
جز اين كه عاشق من بوده اي نبوده و نيست
گذشته را هم اگر اين وسط قطار كني
بريز دور، به آتش بكش، خيالي نيست
ولي بناست مرا در دلت چه كار كني؟
«نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق»؟... مباد
به شاعري كه خودش مرده اعتبار كني!
مرا به هم زدي اما دوباره مي آيم
مرا دوباره به اين عاقبت دچار كني
به چشم هاي حريفت نگاه كن اول!
بلند شو! تو بلد نيستي قمار كني