بگو به پرده ببندد دو چشمِ پنجره را
بگو كه پس بزند از نگاه منظره را
هجومِ ارّه به گل؟! اين جدال بي شرمي ست
نبردِ تيغ و گلو؟! بس كن اين مناظره را
طنابِ دارِ مرا دستِ عقده مي بافد
به گردنِ تو اگر بسته بغض اين گره را
مگر به غيرتِ جنگل نداده اند خبر
كه مي درند تبرها نهالِ باكره را
هميشه صاعقه بر ذهنِ آسمان خط زد
هراس مي برد از يادِ مرد خاطره را
مرا به تيغِ جنون بسپريد بعد از اين
مگر كه باز كند زخم، راهِ حنجره را