گاه پيدا و گاه پنهانند
بازي آفتاب و بارانند
سرخوشاني كه در سماعي سرخ
پاي كوبان و دست افشانند
گر نسيمي ز سوي دوست رسد
باغي از برگ هاي لرزانند
برگ ها مي روند شاد ولي
زخم ها روي شاخه مي مانند
گر چه گل دسته دسته پرپر شد
باز از اين دست گل فراوانند.
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61