اين چيست كه چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است من اما نگرانم
در فكر تو بستم چمدان را و همين فكر
مثل خوره افتاده به جانم كه بمانم
چيزي كه ميان تو و من نيست غريبي است
صد بار تو را ديده ام اي غم به گمانم
انگار كه يك كوه سفر كرده از اين دشت
اينقدر كه خالي شده بعد از تو جهانم
از سايۀ سنگين تو من كمترم آيا؟
بگذار به دنبال تو خود را بكشانم
اي عشق مرا بيشتر از پيش بميران!
آنقدر كه تا ديدن او زنده بمانم