همين كه خواستم از آخرين قفس بپرم
رسيد نامۀ سنگت چه ناگهان به پرم
هنوز چشم به راهم كه باز لطف كني
هنوز منتظر نامه هاي سنگ ترم
بهار آمد ماندم پرنده ها رفتند
پرنده ها كه بيايند راهي سفرم
بلا هميشه كه بد نيست، راستي ديدي
تو آن بلاي قشنگي كه آمدي به سرم
من و تو ما شده بوديم اگر نفهميدم
منم كه مي گذري يا تويي كه مي گذرم