زلف تو بلند شاعرانه
انبوه نگاهت آهوانه
دزديده نگاه تو مرا كشت
آن لحظه كه مي روي به خانه
مي ريخت شلال گيسوانت
با شانۀ باد روي شانه
در كوچه به جز من و تو كس نيست
دستي بكشم به موت يا نه؟
بر خنگ خيال من نشستي
اي ماه وش عزيزدانه
از گردش چشم تو نمانيم
ما را چه به گردش زمانه