هر چه خواندم نامه هايت را نيفتاد اتفاق
مي روم تا هيزمي ديگر بريزم در اجاق
بي سبب دست تمنا تا درختان مي بري
سيب ها ديگر به افتادن ندارند اشتياق
رفتنت چون بودنت تكرار رنج زندگي است
مثل جاي خالي ساعت به ديوار اتاق
از دورويي تلخ تر در كام اهل عشق نيست
تا دلت با من دورنگي كرد شيرين شد فراق
كافرم در ديدۀ زاهد ولي در دين عشق
آفرين بر كفر بايد گفت و نفرين بر نفاق
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61