پشت روز روشنم، شام سياهي ديگر است
آنچه آن را كوه خواندم، پرتگاهي ديگر است
شايد از اول نبايد عاشق هم مي شديم
اين درست اما جدايي اشتباهي ديگر است
در شب تلخ جدايي عشق را نفرين مكن
اين قضاوت انتقام از بي گناهي ديگر است
روزگاري دل سپردن ها دليل عشق بود
اينك اما دل بريدن ها گواهي ديگر است
درد دل كردن براي چشم ظاهربين خطاست
آنچه با آيينه خواهم گفت آهي ديگر است
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61