اين برف ها راه مرا نزديك تر كرده است
بهتر بگويم برف از راهم به در كرده است
فرق گُل و گِل را نمي فهمم در اين عينك
خيل سپيدي، رنگ ها را بي اثر كرده است
فرقي ندارد مصلحت در چيست وقتي كه
عاشق شدي و عشق جانت را سپر كرده است
مرغ به دام افتاده مي داند كه هر دانه
او را دچار بازي پر دردسر كرده است
من عاشق چشمي شدم وقتي كه دانستم
عكس خودم را چشم من در آن نظر كرده است
گوش زمين اين ناله هايم را نمي فهمد
اين آسماني را زمين بي بال و پر كرده است
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61