دست بر زلف زدم، شب بود، چشمش مست خواب
برقع از رويش گشودم تا درآيد آفتاب
گفتمش خورشيد سر زد، ماه من بيدار شو
گفت تا من برنخيزم، كي برآيد آفتاب
دست بر زلف زدم، شب بود، چشمش مست خواب
برقع از رويش گشودم تا درآيد آفتاب
گفتمش خورشيد سر زد، ماه من بيدار شو
گفت تا من برنخيزم، كي برآيد آفتاب