هي خدا جو! عشق مي آيد پري جويت كند
عشق مي بايد كه از اين رو به آن رويت كند
ورد لبهايت اگر چون شيخ ذكر يا رب است
مي شود يك جفت چشم شوخ جادويت كند
اي وكيل بي گناهان قاضي القضات نيز
آمده تا خرقه اي را وقف گيسويت كند
باد شاليزار شالت را به رقص آورده است
هيچ كس جز من مبادا دست در مويت كند
خوش به حال بوته ي ياسي كه در ايوان توست
مي تواند هر زمان دلتنگ شد بويت كند
بندگان در بند خويش اند از كسي ياري مخواه
از خدا بايد بخواهي تا «منِ او» يت كند