ميرزا علي اكبر نعمت اللهي (موافق عليشاه)

۳۰ بازديد ۰ نظر

حلقه تا بر سر زلف تو گلندام افتاد

هيچ دل نيست مگر آنكه در اين دام افتاد

 

در ازل پرده ميان من و معشوق نبود

در تعيّن شدم و كار به پيغام افتاد

 

سر برآرم به جنون جامه به تن چاك زنم

پرده پوشي چه كنم طشت من از بام افتاد

 

در ره عشق سلامت همه در رنج و بلاست

كام آنراست كه دلخسته و ناكام افتاد

 

مستي ما بود از گردش چشم ساقي

سر و كار دگران است كه با جام افتاد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد