تو از اول سلام ات پاسخ بدرود با خود داشت
اگرچه سحر صوتت جذبۀ داوود با خود داشت
بهشتت سبزتر از وعدۀ شداد بود اما
برايم برگ برگش دوزخ نمرود با خود داشت
ببخشايم اگر بستم دگر پلك تماشا را
كه رقص شعله ات در پيچ و تابش دود با خود داشت
سياوش وار بيرون آمدم از امتحان گرچه
دل سودابه سانت هرچه آتش بود با خود داشت
مرا با بركه ام بگذار دريا ارمغان تو
بگو جوي حقيري آرزوي رود با خود داشت