محمدجواد آسمان

مشاور شركت بيمه پارسيان

محمدجواد آسمان

۲۸ بازديد ۰ نظر

كه عشق، آتشي از او گرفت و در من زد

و «من» زبانه كشيد و دم از سرودن زد

 

بهار ديد، خدا آفريد، آه كشيد

هزار آينه را جان دميد و گردن زد

 

قفس نبود، ولي در تنش نمي گنجيد

به هر دري زد و باز از رها شدن تن زد

 

قلم براي «نمي دانم» اش به دست گرفت

و آخرين طرحش را به شكل يك «زن» زد

 

و او مقابل من ايستاد و عاشق شد

همين كه عاشق شد، تندري به خرمن زد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد