اين كه ميله هاي سلول كجا به پايان مي رسد
يا ديوارها از كجا شروع مي شوند
زنداني را خوشحال نمي كند
جاي درياهاي رفته را كويرهاي زنده مي گيرند
جاي ساعت هاي مرده را موهاي سفيد
و جاي كاسۀ آب را
خنجري با خون ريخته شده
كنار آمديم
با دردهاي بيشماري كه نامش را
زندگي گذاشتند.