من اما اينك از سخن گفتن احساس پيروزي ميكنم
و روشنتر و زندهتر مغرورتر و بهتر
نزديكتر به خورشيد و مطمئنتر از بقا
در من كودكي زاده ميشود كه از اهالي امروز نيست
كودكي هميشه از بوسهاي يكتا
بيخيالتر از پروانه نخستين
كه سحرگاهان بهار او را يكي لحظه هديه ميكند
و آنگاه كه كودكي از خرابهها سر بر ميآورد
مرگ بر او چيره ميشود
و در پسِ پشت او
ويرانهها و شب
رنگ ميبازند.
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61