قطاري كه در تونل مي دود
خودش را از انگشت هاي اشاره دزديده است
مي ترسد از شب
سياهپوستي كه دست هايش را پيدا نمي كند
مي ترسد از مه
سفيدپوستي كه پاهايش را حدس نمي زند
شمردن واگن ها غم انگيز است
وقتي هيچ قطاري كسي را بر نگردانده
شمردن انگشت هاي خنثي كنندۀ مين
شمردن پاهاي يك ديابتي
غم انگيز است
به كيلومترها آن طرف تر اشاره كني و همه
دو قدمي ات را ببينند.