آرش شفاعي

مشاور شركت بيمه پارسيان

آرش شفاعي

۳۱ بازديد ۰ نظر

بهار آمده و برگ ريز مانده دلم

دلم شكست خدا ريز ريز مانده دلم


هواي عربده در كوچه هاي شب دارم

ولي خمار شرابي غليظ مانده دلم


سرم هواي «سرم چرخ مي زند» دارد

در آرزوي «عزيزم بريز!» مانده دلم


به اين اميد كه شايد به ديدنم آيي

به رغم حرف پزشكان مريض مانده دلم


به آن هوا كه بلندش كني مگر از خاك

هنوز روي زمين سينه خيز مانده دلم


تو آمدي و به زندان عشق افتادم

به لطف نام تو اما عزيز مانده دلم


صداي تو، نفس تو، نگاه كردن تو

هنوز عاشق اين چند چيز مانده دلم


هنوز مانده تصرف كني دلاور من

تنم لبم غزلم مانده، نيز مانده دلم


به خنده گفت:تنت نه! لبت نه! شعرت نه!

گزينه اي است كه بر روي ميز مانده دلم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد