باز له له مي زند از تشنه كامي برگ
باز مي پوشد سراپاي درختان را غبار مرگ
باز مي پيچد به خود
از سيلي سوزان گرما، تاك
مي فشارد پنجه هاي خشك و گردآلود را بر خاك
باز باد از دست گرما مي كشد فرياد
گوييا مي رقصد آتش مي گريزد باد
باز مي رقصد به روي شانه هاي شهر
شعله هاي آتش مرداد
رقص او چون رقص گرم مارها بر شانۀ ضحاك
سر بر آر از كوه
با آن گاوپيكر گرز
اي نسيم درۀ البرز!