غزليات حافظ (دل مي​رود ز دستم صاحب دلان خدا را)

۳۰ بازديد ۰ نظر


دل مي​رود ز دستم صاحب دلان خدا را   دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا كشتي شكستگانيم اي باد شرطه برخيز   باشد كه بازبينيم ديدار آشنا را ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون   نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل   هات الصبوح هبوا يا ايها السكارا اي صاحب كرامت شكرانه سلامت   روزي تفقدي كن درويش بي​نوا را آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است   با دوستان مروت با دشمنان مدارا در كوي نيك نامي ما را گذر ندادند   گر تو نمي​پسندي تغيير كن قضا را آن تلخ وش كه صوفي ام الخبائثش خواند   اشهي لنا و احلي من قبله العذارا هنگام تنگدستي در عيش كوش و مستي   كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را سركش مشو كه چون شمع از غيرتت بسوزد   دلبر كه در كف او موم است سنگ خارا آيينه سكندر جام مي است بنگر   تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند   ساقي بده بشارت رندان پارسا را حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود   اي شيخ پاكدامن معذور دار ما را
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد