در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي كه ببيني چه ميكشم
بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم
صبحست و سيل اشك به خون شسته بالشم
عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم
شاهد شو اي شرار محبت كه بيغشم
جز در هواي زلف تو دارد مشوشم
با كس فرو نياورد اين طبع سركشم
لب ميگزد چو غنچهي خندان كه خامشم
اي آفتاب دلكش و ماه پريوشم
تا بشنوي نواي غزلهاي دلكشم
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61