غزليات صائب تبريزي (چشم مست يار شد مخمور و مدهوشيم ما)

۳۵ بازديد ۰ نظر


چشم مست يار شد مخمور و مدهوشيم ما   باده از جوش نشاط افتاد و در جوشيم ما ناله‌ي ما حلقه در گوش اجابت مي‌كشد   كز سحرخيزان آن صبح بناگوشيم ما فتنه‌ي صد انجمن، آشوب صد هنگامه‌ايم   گر به ظاهر چون شراب كهنه خاموشيم ما نامه‌ي پيچيده را چون آب خواندن حق ماست   كز سخن فهمان آن لبهاي خاموشيم ما بي تامل چون عرق بر روي خوبان مي‌دويم   چون كمند زلف، گستاخ بر و دوشيم ما از شراب مارگ خامي است صائب موج زن   گر چه عمري شد درين ميخانه در جوشيم ما
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد