دوره گرد

مشاور شركت بيمه پارسيان

دوره گرد

۳۱ بازديد ۰ نظر
ياد دارم يك غروب سرد سرد .........

مي گذشت از توي كوچه دوره گرد

دوره گردم ، كهنه قالي ميخرم

 دست دوم جنس عالي ميخرم

گر نداري كوزه خالي مي خرم

كاسه و ظرف سفالي مي خرم

اشك در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهي زدو بغضش شكست

اول سال است نان در خانه نيست

اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟؟

بوي نان تازه هوش  ما را برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

چهره اش ديدم كه لك برداشته

دست خوش رنگش ترك برداشته

سوختم ديدم كه بابا پير بود

بدتر از اين خواهرم دلگير بود

مشكل ما درد نان تنها نبود

حتم دارم كه خدا آنجا نبود!!!

باز آواز درشت دوره گرد

پرده انديشه ام را پاره كرد:

دوره گردم ، كهنه قالي ميخرم

 دست دوم جنس عالي ميخرم

خواهرم بي روسري بيرون دويد

گفت آقا سفره خالي ميخريد!!!؟؟


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد