در گلستانه....

مشاور شركت بيمه پارسيان

در گلستانه....

۳۲ بازديد ۰ نظر

 

 

 


                      

 

                      دشت هايي چه فراخ!

كوههايي چه بلند !

در گلستانه چه بوي علفي مي آمد!

من در اين آبادي ، پي چيزي مي گشتم :

پي خوابي شايد ،

پي نوري ، ريگي ، لبخندي .


پشت تبريزي ها

غفلت پاكي بود ، كه صدايم مي زد .

پاي ني زاري ماندم ، باد مي آمد ، گوش دادم :

چه كسي با من حرف مي زد ؟

سوسماري لغزيد

راه افتادم .

يونجه زاري سر راه ،

بعد جاليز خيار ، بوته هاي گل رنگ

و فراموشي خاك


لب آبي

گيوه ها را كندم ، و نشستم ، پاها در آب :

" من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشيار است!

نكند اندوهي ، سر رسد از پس كوه .

چه كسي پشت درختان است!

هيچ ، مي چرد گاوي در كرد.

سايه هايي بي لك ،

گوشه اي روشن و پاك

كودكان احساس ! جاي بازي اينجاست.

زندگي خالي نيست :

مهرباني هست، سيب هست ، ايمان هست.

آري

تا شقايق هست ، زندگي بايد كرد .


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد