امشب از آسمان ديده ي تو
روي شعرم ستاره مي بارد
در سكوت سپيد كاغذها
پنجه هايم جرقه مي كارد
شعر ديوانه ي تب آلودم
شرمگين از شيار خواهشها
پيكرش را دو باره مي سوزد
عطش جاودان آتش ها
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
روي شعرم ستاره مي بارد
در سكوت سپيد كاغذها
پنجه هايم جرقه مي كارد
شعر ديوانه ي تب آلودم
شرمگين از شيار خواهشها
پيكرش را دو باره مي سوزد
عطش جاودان آتش ها
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61