من به سيبي خوشنودم
و به بوييدن يك بوته ء بابونه .
من به يك آينه ، يك بستگي پاك قناعت دارم .
من نمي خندم اگر بادكنك مي تركد .
و نمي خندم اگر فلسفه اي ، ماه را نصف كند .
من صداي پر بلدرچين را ، مي شناسم ،
رنگ هاي شكم هوبره را ، اثر پاي بز كوهي را .
خوب مي دانم ريواس كجا مي رويد ،
سار كي مي آيد ، كبك كي مي خواند، باز كي مي ميرد ،
ماه در خواب بيابان چيست ،
مرگ در ساقه ء خواهش
و تمشك لذت ، زير دندان هم آغوشي .
زندگي رسم خوشايندي است .
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ ،
پرشي دارد اندازه ء عشق .
زندگي چيزي نيست ، كه لب طاقچه ء عادت از ياد من و تو برود .
زندگي جذبه ء دستي است كه مي چيند .
زندگي نوبر انجير سياه ، در دهان گس تابستان است .
زندگي ، بعد درخت است به چشم حشره .
زندگي تجربه ء شب پره در تاريكي است .
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد .
زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد .
زندگي ديدن يك باغچه از شيشه ء مسدود هواپيماست .
خبر رفتن موشك به فضا ،
لمس تنهايي " ماه "،
فكر بوييدن گل در كره اي ديگر .
زندگي شستن يك بشقاب است .
زندگي يافتن سكه ء دهشاهي در جوي خيابان است.
زندگي " مجذور" آينه است .
زندگي گل به " توان " ابديت ،
زندگي " ضرب " زمين در ضربان دل ما ،
زندگي " هندسه ء " ساده و يكسان نفسهاست .
هر كجا هستم ، باشم ،
آسمان مال من است .
پنجره ، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است .
چه اهميت دارد
گاه اگر مي رويند
قارچ هاي غربت ؟
من نمي دانم
كه چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست.
و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست .
گل شبدر چه كم از لاله ء قرمز دارد .
چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد .
واژه ها را بايد شست .
واژه بايد خود باد ، واژه بايد خود باران باشد .
چترها را بايد بست .
زير باران بايد رفت .
فكر را ، خاطره را ، زير باران بايد برد .
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت .
دوست را ، زير باران بايد ديد .
عشق را ، زير باران بايد جست .
زير باران بايد با زن خوابيد .
زير باران بايد بازي كرد .
زير باران بايد چيز نوشت ، حرف زد ، نيلوفر كاشت
زندگي تر شدن پي در پي ،
زندگي آب تني كردن در حوضچه ء " اكنون " است .