شعر شام غريبان

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعر شام غريبان

۲۸ بازديد ۰ نظر

زقعر گودي مقتل به عرش تابيدي

رضا شدي به رضاي خدا و خنديدي

 

عزيز من چه لباسي است بر تنت كردي؟

 به جاي گل پر نيزه است اينكه پوشيدي

 

تمام هستيِمان را عدو به غارت برد

 مرا به دست كه دادي كه تخت خوابيدي؟

 

سرت كه رفت تنت ماند و نعل اين اسبان

كبود مثل شبي، چون جدا ز خورشيدي

 

شدي تجلي حق و حكايت موسي

خدا به جسم تو تابيد و بعد پاشيدي

 

زمين كِنِس شد و يك قطره هم نزد بالا

چقدر پا به زمين زير تيغ كوبيدي!

 

تمام دشت تنش را به جسم تو ماليد

 به دست نعل خودت را به دشت بخشيدي

 

و تيغ هم ادبش كار دستمان داده

مصيبتي شده اين حنجري كه بوسيدي!

 


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد