شب سرد

مشاور شركت بيمه پارسيان

شب سرد

۳۵ بازديد ۰ نظر
شب سردي است و من افسرده
راه دوري است و پايي خسته
تيرگي هست و چراغي مرده
ميكنم تنها، از جاده عبور
دور ماندند زمن آدم ها
سايه اي از سر ديوار گذشت
غمي افزود مرا بر غمها
فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني
نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر ، سحر نزديك است
هر دم اين بانگ برآرم از دل
واي ، اين شب چقدر تاريك است
خنده اي كو به دل انگيزم؟
قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
صخره اي كو كه بدان آويزم؟
مثل اين است كه شب نمناك است
ديگران را غم هست به دل
غم من ليك ، غمي غمناك است
سهراب سپهري


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد