هواي شعري تازه بر سرم زده بود
پنجرۀ اتاقم را باز كردم
بيرون
برف و بوران بيداد مي كرد
مثل هميشه يك جفت پرنده
ازروي شاخه هاي يخ زدۀ درختي در آن روبرو
زل زده بودند به پنجرۀ اتاق من
اين بار من از آنها الهام نگرفتم
مفتون زيبايي نشدم
شعري نسرودم
اين بارفقط
آنها را به يك مشت دانۀ ناقابل
مهمان كردم