مرا مي‌بيني و هر دم زيادت مي‌كني دردم

۴۱ بازديد ۰ نظر

 مرا مي‌بيني و هر دم زيادت مي‌كني دردم

تو را مي‌بينم و ميلم زيادت مي‌شود هر دم

به سامانم نمي‌پرسي نمي‌دانم چه سر داري

به درمانم نمي‌كوشي نمي‌داني مگر دردم

نه راه است اين كه بگذاري مرا بر خاك و بگريزي

گذاري آر و بازم پرس تا خاك رهت گردم

ندارم دستت از دامن به جز در خاك و آن دم هم

كه برخاكم روان گردي بگيرد دامنت گردم

فرو رفت از غم عشقت دمم دم مي‌دهي تا كي

دمار از من برآوردي نمي‏گويي بر‌آوردم

شبي دل را به تاريكي ز زلفت باز مي‌جستم

رخت مي‌ديدم و جامي هلالي باز مي‌خوردم

كشيدم در برت ناگاه و شد در تاب گيسويت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا كردم

تو خوش مي‌باش با حافظ برو گو خصم جان مي‌ده

چو گرمي از تو مي‌بينم چه باك از خصم دم سردم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد