شعر : رسواي زمانه

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعر : رسواي زمانه

۳۱ بازديد ۰ نظر

ني حديث راه پر خون مي كند
قصه هاي عشق مجنون مي كند
در غم ما روزها ، بي گاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت ، گو رو ، باك نيست
تو بمان ، تو بمان ، اي آن كه چون تو پاك نيست
تو بمان ، اي آن كه چون تو پاك نيست

شمع و پروانه منم ، مست مي خانه منم

رسواي زمانه منم ، ديوانه منم

رسواي زمانه منم ، ديوانه منم



يار پيمانه منم ، از خود بيگانه منم

رسواي زمانه منم ، ديوانه منم

رسواي زمانه منم ، ديوانه منم



چون باد صبا در به درم ، با عشق و جنون هم سفرم

شمع شب بي سحرم ، از خود نبود خبرم
رسواي زمانه منم ، ديوانه منم

رسواي زمانه منم ، ديوانه منم



تو اي خداي من ، شنو نواي من

زمين و آسمان تو ، مي لرزد به زير پاي من
مه و ستارگان تو ، مي سوزد به ناله هاي من
رسواي زمانه منم ، ديوانه منم

رسواي زمانه منم ، ديوانه منم



واي از اين شيدا ، دل من

مست و بي پروا ، دل من
مجنون هر صحرا ، دل من
رسوا دل من ، رسوا دل من

لاله ي تنها ، دل من

داغ حسرت ها ، دل من
سرمايه ي سودا ، دل من
رسوا دل من ، رسوا دل من

خاك سر پروانه منم ، خون دل پيمانه منم

چون شور ترانه تويي ، چون آه شبانه منم
رسواي زمانه منم ، ديوانه منم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد