از اين شب هاي بي پايان،
چه مي خواهم به جز باران
كه جاي پاي حسرت را بشويد از سر راهم
نگاه پنجره رو به كوير آرزوهايم
و تنها غنچه اي در قلب سنگ اين كوير انگار روييده...
به رنگ آتشي سوزان تر از هرم نفسهايت،
دريغ از لكه اي ابري كه باران را
به رسم عاشقي بر دامن اين خاك بنشاند
نه همدردي،
نه دلسوزي،
نه حتي ياد ديروزي...
هوا تلخ و هوس شيرين
به ياد آنهمه شبگردي ديرين،
ميان كوچه هاي سرد پاييزي
تو آيا آسمان امشب برايم اشك مي ريزي؟
ببارو جان درون شاهرگ هاي كوير آرزوهايم تو جاري كن
كه من ديگر براي زندگي از اشك خالي و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسايش اين سرنوشت بي تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
كه تنها آرزوي پاك اين دفتر
گل سرخي شود روزي!
وديگر من نمي خواهم از اين دنيا
نه همدردي،
نه دلسوزي،
فقط يك چيز مي خواهم!
و آن شعري
به ياد آرزوهاي لطيف و پاك ديروزي...
چه مي خواهم به جز باران
كه جاي پاي حسرت را بشويد از سر راهم
نگاه پنجره رو به كوير آرزوهايم
و تنها غنچه اي در قلب سنگ اين كوير انگار روييده...
به رنگ آتشي سوزان تر از هرم نفسهايت،
دريغ از لكه اي ابري كه باران را
به رسم عاشقي بر دامن اين خاك بنشاند
نه همدردي،
نه دلسوزي،
نه حتي ياد ديروزي...
هوا تلخ و هوس شيرين
به ياد آنهمه شبگردي ديرين،
ميان كوچه هاي سرد پاييزي
تو آيا آسمان امشب برايم اشك مي ريزي؟
ببارو جان درون شاهرگ هاي كوير آرزوهايم تو جاري كن
كه من ديگر براي زندگي از اشك خالي و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسايش اين سرنوشت بي تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
كه تنها آرزوي پاك اين دفتر
گل سرخي شود روزي!
وديگر من نمي خواهم از اين دنيا
نه همدردي،
نه دلسوزي،
فقط يك چيز مي خواهم!
و آن شعري
به ياد آرزوهاي لطيف و پاك ديروزي...