از زندگي از اين همه تكرار خسته ام
از هاي و هوي كوچه و بازار خسته ام
تن خسته سوي خانه دل خسته مي كشم
وايا از اين حصار دل آزار خسته ام
دل گيرم از خموشي تقويم روي ميز
از دنگ دنگ ساعت ديوار خسته ام
از او كه گفت يار تو هستم ولي نبود
از خود كه زخم خورده ام از يار خسته ام
با خويش در ستيزم و از دوست در گريز
از حال من مپرس كه بسيار خسته ام (استاد محمد علي بهمني)
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61