حاصلي از هنر عشق ِ تو جز حرمان نيست
آه از اين درد كه جز مرگ ِ من اش درمان نيست
اين همه رنج كشيديم و نمي دانستيم
كه بلاهاي وصال ِ تو كم از هجران نيست
آنچنان سوخته اين خاك ِ بلا كش كه دگر
انتظار ِ مددي از كرم ِ باران نيست
به وفاي تو طمع بستم و عمر از كف رفت
آن خطا را به حقيقت كم از اين تاوان نيست
اين چه تيغ است كه در هر رگ ِ من زخمي از اوست
گر بگويم كه تو در خون ِ مني ، بهتان نيست
رنج ِ ديرينه ي انسان به مداوا نرسيد
علت آن است كه بيمار و طبيب انسان نيست
صبر بر داغ ِ دل ِ سوخته بايد چون شمع
لايق ِ صحبت ِ بزم ِ تو شدن آسان نيست
تب و تاب ِ غم ِ عشق ات ، دل ِ دريا طلبد
هر تــُنـُـك حوصله را طاقت ِ اين توفان نيست
سايه صد عمر در اين قصه به سر رفت و هنوز
ماجراي من و معشوق مرا پايان نيست
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61