شعري زيبا از(فروغ )

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري زيبا از(فروغ )

۶۶ بازديد ۰ نظر

از تنگناي محبس تاريكي

از منجلاب تيره ي اين دنيا

بانگ پر از نياز مرا بشنو

آه اي خداي قادر بي همتا

 

يكدم ز گرد پيكر من بشكاف

بشكاف اين حجاب سياهي را

شايد درون سينه ي من بيني

اين مايه ي گناه و تباهي را

 

دل نيست اين دلي كه به من دادي

در خون تپيده آه رهايش كن

يا خالي از هوا و هوس دارش

يا پاي بند مهر و وفايش كن

 

تنها تو آگهي و تو مي داني

اسرا آن خطاي نخستين را

تنها تو قادري كه ببخشايي

بر روح من صفا ي نخستين را

 

آه اي خدا چگونه تورا گويم ؟

كز جسم خويش خسته و بيزارم

هر شب به آستان جلال تو

گويي اميد جسم دگر دارم

 

از ديدگان روشن من بستان

شوق بسوي غير دويدن را

لطفي كن اي خدا و بياموزشش

از برفق چشم غير رميدن را

 

عشقي به من بده كه مرا سازد

همچون فرشتگان بهشت تو

ياري به من بده كه در او بينم

يك گوشه از صفاي سرشت تو

 

يك شب ز لوح خاطر من بزداي

تصوير عشق و نقش فريبش را

خواهم به انتقام جفا كاري

در عشق تازه فتح رقيبش را

 

آه اي خدا كه دست توانايت

بنيان نهاده عالم هستي را

بنماي روي و از دل من بستان

شوق گناه و نقش پرستي را

 

راضي مشو كه بنده ي ناچيزي

عاصي شود به غير تو روي آرد

رضي مشو كه سيل سرشكش را

در پاي جام باده فرو آرد

 

از تنگناي محبس تاريكي

از منجلاب تيره ي اين دنيا

بانگ پر از نياز مرا بشنو

آه اي خداااااااي قادر بي همتا


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد