من و تو
و آنگاه خود را كلمه اي در ميابي كه معنايت منم
و مرا صدفي كه مرواريدم تويي
و خود را اندامي كه روحت منم
و مرا سينه اي كه دلم تويي
و خود را معبودي كه راهبش منم
و مرا قلبي كه عشقش تويي
و خود را شبي كه مهتابش منم
ومرا قندي كه شيريني اش تويي
و خود را طفلي كه پدرش منم
و مرا شمعي كه پروانه اش تويي
و خود را انتظاري كه موعودش منم
و مرا التهابي كه آغوشش تويي
و خود را هراسي كه پناهش منم
و مرا تنهايي كه انيسش تويي
و ناگهان
سرت را تكان مي دهي و مي گويي:
نه ، هيچ كدام.
هيچ كدامِ اين ها نيست ، چيز ديگري است .
يك حادثه ي ديگر و خلقت ديگري
و داستان ديگري است
و خدا آن را تازه افريده است .
دكتر علي شريعتي