و در كشتزار جمال تو چين و شيارهاي عميق حفر نمود
زماني كه اين پوشش جواني غرور آميز را
به صورت لباس ژنده و كم ارزش درآورد
اگر از تو پرسيدند
آن همه زيبايي تو كجا شدند
آن همه خزانه با ارزش روزهاي نشاط و جواني كجا رفتند
اگر بگويي در گودي چشمان فرو رفته ام
گم شده اند
شرمساري بي فايده است
چقدر سرمايه گذاري زيبايي
اگر ميتوانستي جواب دهي
"اين طفل زيباي من حساب مرا صاف
و جوابگو عذرخواه پيري من است"
زيباييش ثابت كننده زيبايي توست
كه آنرا به ارث برده است ويليام شكسپير
شكوه ِ دنيا همچون دايره اي بر روي آب است
كه هر زمان بر پهناي خود مي افزايد
و در منتهاي بزرگي هيچ مي شود. ويليام شكسپير
هر زمان كه از جور ِ روزگار
و رسوايي ِ ميان ِ مردمان
در گوشه ي تنهايي بر بينوايي ِ خود اشك مي ريزم،
و گوش ِ ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل ِ خويش مي آزارم،
و بر خود مي نگرم و بر بخت ِ بد ِ خويش نفرين مي فرستم،
و آرزو مي كنم كه اي كاش چون آن ديگري بودم،
كه دلش از من اميدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بيشتر است.
و اي كاش هنر ِ اين يك
و شكوه و شوكت ِ آن ديگري از آن ِ من بود،
و در اين اوصاف چنان خود را محروم مي بينم
كه حتي از آنچه بيشترين نصيب را برده ام
كمترين خرسندي احساس نمي كنم.
اما در همين حال كه خود را چنين خوار و حقير مي بينم
از بخت ِ نيك، حالي به ياد ِ تو مي افتم،
و آنگاه روح ِ من
همچون چكاوك ِ سحر خيز
بامدادان از خاك ِ تيره اوج گرفته
و بر دروازه ي بهشت سرود مي خواند
و با ياد ِ عشق ِ تو
چنان دولتي به من دست مي دهد
كه شأن ِ سلطاني به چشمم خوار مي آيد
و از سوداي مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم. ويليام شكسپير
من گل رز ديده ام، نقاب كه از چهره بردارد سفيد و قرمز است
اما چنين گلي بر گونه هاي معشوقم نديده ام.
عطر هايي هستند با رايحه ي دلپذير
بيشتر از رايحه اي كه معشوق من با خود دارد.
چشمان معشوقه ام بي شباهت به خورشيد است
مرجان بسيار قرمز تر از لبان اوست.
من دوست دارم معشوقم حرف بزند ،هر چند مي دانم
صداي موسيقي بسيار دلنواز تر از صداي اوست.
مطمئنم نديده ام الهه اي را هنگام راه رفتن
معشوق من اما وقتي راه مي رود ، زمين مي خراشد.
من اما سوگند مي خورم معشوقه ام ناياب است
من نيز مثل هر كس ديگر با قياسي اشتباه سنجيده ام او را. ويليام شكسپير