نگاه مرد مسافر به روي ميز افتاد: چه سيبهاي قشنگي!
و ميزبان پرسيد: قشنگ يعني چه؟
قشنگ يعني تعبير ِ عاشقانۀ اشكال
و عشق تنها عشق، ترا به گرمي يك سيب ميكند مأنوس.
و عشق تنها عشق، مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد، مرا رساند به امكان يك پرنده شدن.
. و نوشداروي اندوه؟ صداي خالص اكسير ميدهد اين نوش
خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند و دست منبسط نور روي شانۀ آنهاست...
دچار بايد بود
وگرنه زمزمۀ حيات ميان دو حرف حرام خواهد شد
وعشق، سفر به روشني اهتزاز خلوتِ اشياست. و عشق صداي فاصله هاست. صداي فاصله هائي كه غرق ابهامند...
مرا سفر به كجا ميبرد؟ كجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند، و بند كفش به انگشتهاي نرم فراغت گشوده خواهد شد؟
كجاست جاي رسيدن، و پهن كردن يك فرش
و بي خيال نشستن...