تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم
روزي سراغ وقت من آئي كه نيستم
در آستان مرگ كه زندان زندگيست
تهمت به خويشتن نتوان زد كه زيستم
پيداست از گلاب سرشكم كه من چو گل
يك روز خنده كردم و عمري گريستم
طي شد دو بيست سالم و انگار كن دويست
چون بخت و كام نيست چه سود از دويستم
گوهرشناس نيست در اين شهر شهريار
من در صف خزف چه بگويم كه چيستم
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61