جالب خواندني

مشاور شركت بيمه پارسيان

جالب خواندني

۷۱ بازديد ۰ نظر
شخصي سر كلاس رياضي خوابش برد زنگ را كه زدند بيدار شد و با عجله 2 مساله اي را كه روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت كرد و با اين باور كه استاد آنرا بعنوان تكليف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و شب را براي حل كردن آنها فكر كرد اما هيچ يك را نتوانست حل كند با اين حال طي هفته دست از كوشش بر نداشت و سر انجام يكي از آنها را حل كرد و به كلاس آورد استاد به كلي مبهوت شد زيرا آن دو را به عنوان 2 نمونه از مسائل غير قابل حل داده بود .

در يك باشگاه بدنسازي پس از اضافه كردن 5 كيلو گرم به ركورد قبلي يك ورزشكار , از او خواستند كه ركورد جديدي براي خود ثبت كند اما او موفق به اين كار نشد سپس از او خواستند كه ركورد جديدي براي خود ثبت كند اما او موفق به اين كار نشد سپس از او خواستند وزنه اي كه 5 كيلو گرم از ركوردش كمتر است را امتحان كند اين دفعه او به راحتي وزنه را بلند كرد اين مساله براي ورزشكار جديد و دوستانش امري كاملا طبيعي به نظر مي رسيد اما نتيجه براي طراحان اين آزمايش , جالب و هيجان انگيز بود چرا كه آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند .او در مرحله اول از عهده بلند كردن وزنه اي بر نيامده بود كه در واقع 5 كيلو گرم از ركوردش كمتر بود و در حركت دوم نا خود آگاه موفق به بهبود ركوردش به ميزان 5 كيلو گرم شده بود . او در حالي و با اين (( باور)) وزنه را بلند كرده بود كه خود را قادر به انجام آن مي دانست

موسي مندلسون

موسي مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهير آلماني، انساني زشت و عجيب الخلقه بود. قدّي بسيار كوتاه و قوزي بد شكل بر پشت داشت. موسي روزي در هامبورگ با تاجري آشنا شد كه دختري بسيار دوست داشتني به نام فرومتژه داشت. موسي در كمال نااميدي، عاشق آن دختر شد، ولي فرمتژه از ظاهر و هيكل از شكل افتاده او منزجر بود. زماني كه قرار شد موسي به شهر خود بازگردد، آخرين شجاعتش را به كار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرين فرصت براي گفتگو با او استفاده كند. دختر حقيقتاً از زيبايي به فرشته ها شباهت داشت، ولي ابداً به او نگاه نكرد و قلب موسي از اندوه به درد آمد. موسي پس از آن كه تلاش فراوان كرد تا صحبت كند، با شرمساري پرسيد:
- آيا مي دانيد كه عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته مي شود؟
دختر در حالي كه هنوز به كف اتاق نگاه مي كرد گفت:
- بله، شما چه عقيده اي داريد؟
- من معتقدم كه خداوند در لحظه تولد هر پسري مقرر مي كند كه او با كدام دختر ازدواج كند. هنگامي كه من به دنيا آمدم، عروس آينده ام را به من نشان دادند، ولي خداوند به من گفت:
- «همسر تو گوژپشت خواهد بود.»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فرياد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن براي يك زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چي زيبايي است به او عطا كن.»
فرومتژه سرش را بلند كرد و خيره به او نگريست و از تصور چنين واقعه اي بر خود لرزيد.
او سالهاي سال همسر فداكار موسي مندلسون بود

پير دانا

فيلسوفي در بستر مرگ افتاده بود مريدانش دور او جمع شده بودند .
يكي از استاد پرسيد :" مهم ترين چيزي كه مي تواني به ما بياموزي چيست ؟ "
پير دانا دهانش را باز كرد و از مرد جوان خواست تا داخل دهانش را نگاه كند .بعد پرسيد :زبانم هنوز سر جايش است ؟ مريد گفت بله البته .
پير گفت :دندانهايم چطور ؟آنها هم هنوز هستند ؟
مريد جواب داد :خير .
پير گفت :مي داني چرا زبان بيشتر از دندان عمر مي كند ؟
چون نرم است وانعطاف پذير .دندانها مي پوسند وخراب مي شوند , چون سخت هستند . حال همه آنچه ارزش آموختن داشت ,به تو آموختم

به خواست اهورامزدا، من چنينم كه راستي را دوست دارم و از دروغ روي گردانم. دوست ندارم كه ناتواني از حق كشي در رنج باشد. همچنين دوست ندارم كه به حقوق توانا به سبب كارهاي ناتوان آسيب برسد. آن چه را كه درست است من آن را دوست دارم. من دوست بردهء دروغ نيستم. من بد خشم نيستم. حتي وقتي خشم مرا مي انگيزاند آن را فرو مينشانم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد