درمتون تاريخي پس از اسلام به نام لرستان فيلي بر مي خوريم كه معرب پهلوي است واين سرزمين از همدان تا خانقين و ممدلي امتداد دارد.
وزبان شعر هاي باباطاهر راپهلوي ياهمين لري امروز دانسته اند
پهلوي به همراه زبان اوستايي ريشه فارسي امروز هستند.

وباباطاهر شاعردوبيتي سراي قرن جهارم واوايل قرن پنجم است
ومعاصرطغرل سلجوقي .
بقعه اي درخرم آباد به نام باباطاهرداريم و باتوجه به اين كه از مقبره منسوب به بابا طاهر درهمدان تنها يك لوح قراني مربوط به قرن هفتم به دست آمده است نمي توان ان را به باباطاهر كه درقرن چهارم ميزيسته نسبت داد.
در لرستان بابارا مريد شاه خوشين يا مبارك شاه مي دانند
اوبه همراهي مبارك شاه راهي همدان پايتخت سلجوقي است كه در اين سفر مبارك شاه در رود گاماسياب غرق مي شود .و هنوز قلندران كنار اين رود به ياد اين واقعه تنبور مي نوازند وعرفان زمزمه مي كنند.
باباطاهر به طغرل مي گويد با مردم آن گونه كن كه خدا مي گويد آن الله يوامر بالعدل والاحسان
وگفته اند باباطاهر بر سر بريده عين القضات حاضر مي شود و مي گويد برخيز مردان خدا اين گونه نخوابند وسر راه افتاده تا اين كه در چاهي مي افتد و....
وزمزمه چند دوبيتي از بابا طاهر:
دلي ديرم زعشقت گيج و ويژه
مژه برهم نهم خونابه ريژه
دل عاشق مثال چوب تر بي
سري سوزه سري خونابه ريژه
دلي ديرم دلي كزغم شكسته
چوكشتي بر لب دريا نشسته
همه گويند طاهر تار بنواز
صدا چون مي دهد تار شكسته
رباعيات باباطاهر به زبان محلي نوشته شده است لذا فهم برخي ابيات و يا شكل صحيح كلمات كمي دشوار مي باشد.در صورت نامفهوم بودن قسمت هايي از شعر، درخواست خود را در همين بخش ارسال كنيد و در حد توان خود شما را در رساندن مفهوم شعر ياري خواهم كرد1.
بي ته يارب به بستان گل مرويا
اگر رويا كسش هرگز مبويا
به ته هر كس به خنده لب گشايه
رخش از خون دل هرگز مشوي
2.
ببندم شال و مي پوشم قدك را
بنازم گردش چرخ و فلك را
بگردم آب درياها سراسر
بشويم هر دو دست بي نمك را
3.
تن محنت كشي ديرم خدايا
دل حسرت كشي ديرم خدايا
ز شوق مسكن و داد غريبي
به سينه آتشي ديرم خدايا
4.
ته كه ناخوانده اي علم سماوات
ته كه نابرده اي ره در خرابات
ته كه سود و زيان خود نذوني
به يارون كي رسي هيهات هيهات
5.
شب تاريك و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشكست
نگه دارنده اش نيكو نگه داشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشكست
6.
بود درد مو و درمونم از دوست
بود وصل مو و هجرونم از دوست
اگر قصابم از تن واكره پوست
جدا هرگز نگرده جونم از دوست
7.
عزيزا كاسه چشمم سرايت
ميان هر دو چشمم خاك پايت
از آن ترسم كه غافل پا نهي باز
نشيند خار مژگانم به پايت
8.
ته دوري از برم دل در برم نيست
هواي ديگري اندر سرم نيست
به جان دلبرم كز هر دو عالم
تمناي دگر ز دلبرم نيست
9.
نمي پرسي ز يار دلفگارت
كه واكيان گذشت باغ و بهارت
ته ياد مو در اين مدت نكني
ندانم واكيان بي سر و كارت
10.
نفس شومم به دنيا بهر آن است
كه تن از بهر موران پروران است
نذونستم كه شرط بندگي چيست
هرزه بورم به ميدان جهان است
11.
يكي برزيگري نالون در اين دشت
به چشم خون فشان آلاله مي كشت
همي گشت و همي گفت اي دريغا
كه بايد كشتن و هشتن در اين دشت
12.
خرم كوهان خرم كوهان خرم دشت
خرم آنان كه اين آلاليان كشت
و سي هند و و سي شند و وسي يند
همان كوه و همان هامون همان دشت
13.
دلي ديرم خريدار محبت
كز او گرم است بازار محبت
لباسي بافتم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
۱۴
تو كه ناخـــواندهاي علـم سماوات
تو كه نـابــردهاي ره در خـــرابات
تــو كه ســـود و زيان خـود نداني
به ياران كي رسي هيهات، هيهات
۱۵
به ســر شوق سر كوي تو ديرم
به دل مــــــهر مه روي تو ديرم
بـت من كـــعبهي مـن قبلهي من
تويي هر جا نظر سوي تو ديرم
۱۶
سري ديرم كه سامانش نميبو
غــــمي ديرم كه پايانش نميبو
اگر بـــاور نداري سوي من آي
بـبين دردي كه درمانش نميبو
************************************
۱۷
مـــه زونين ئه دَه سِـت جورَه مَـكي شِم
هَني نازت وَه صد طـــــــوره مَـكي شِم
تـــو گــه بـــارت بـي يـه ســربـار دردم
عـــــذاوت تـــا لـــــو ِ قـــوره مَكي شِم
۱۸
مَـــچم ئِه سي نَم ئي رازَه مَه مي ني
ئــــــري نم داخ تـــو تازه مَه مي ني
مَــــچم امــا وَه يـادت ئــه دل خاك
دو چـــيـمم تا ابــــد وازه مَه مي ني
۱۹
مچم ديــواري ئِه دردَه مـكي شـم
هــــناسه ئي دل سرده مـكي شـم
پاييز عـمر و وخت زردي رنـگ
نقـاشـي ئـِه گـــلِ زردَه مـكي شـم
۲۰
تو ئِه دنيا فــري يه رنج و دردت
كي اِت بازي ني يا وَه تخته نردت
تو هوم بازي كشين و حقه بازين
بِـِري مورين بري تِر هانه گردت
۲۱
نه منصورم نه دارت آرزومه
خـــريوي كــم ديارت آرزومه
خــمار و دردَ بارم ئه خريوي
مـه گه چـيم خـمارت آرزومه
************************



داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61