كافرنامه

مشاور شركت بيمه پارسيان

كافرنامه

۸۰ بازديد ۰ نظر
خدايا كفر نمي‌گويم،
پريشانم،

چه ميخواهي تو از جانم؟


مرا بي ‌آنكه خود خواهم اسير زندگي ‌كردي.

 

خداوندا!
اگر روزي ‌ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
غرورت را براي ‌تكه ناني

‌به زير پاي‌ نامردان بياندازي‌
و شب آهسته و خسته
تهي‌ دست و زبان بسته
به سوي ‌خانه باز آيي
زمين و آسمان را كفر مي‌گويي
نمي‌گويي؟!

 

خداوندا!
اگر در روز گرما خيز تابستان

تنت بر سايه‌ي ‌ديوار بگشايي
لبت بر كاسه‌ي‌ مسي‌ قير اندود بگذاري
و قدري آن طرف‌تر

عمارت‌هاي ‌مرمرين بيني‌
و اعصابت براي‌ سكه‌اي‌ اين‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمين و آسمان را كفر مي‌گويي
نمي‌گويي؟!

 

خداوندا!
اگر روزي‌ بشر گردي‌
ز حال بندگانت با خبر گردي‌
پشيمان مي‌شوي‌ از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت.

خداوندا تو مسئولي.

 

خداوندا تو مي‌داني‌ كه انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است،
چه رنجي ‌مي‌كشد آنكس كه انسان است و از احساس سرشار است…


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد