قصه

مشاور شركت بيمه پارسيان

قصه

۶۹ بازديد ۰ نظر

قصه از آنجا آغاز شد كه خودت ميداني

از نيكي تو و از كمي من

 

هميشه نگران چيزي بودم

نگران تو

زيرا من چونان تو پاك نبودم

اما توحتي  پاكتر از آني بودي كه من مي پنداشتم

و مي ترسيدم كه نكند كه تورا بيازارم

 

ميداني گُل و خار نيز چنين اند

كه خار

با همه بدي و تندي خويش

قادر به آزار گُل خويش نيست

آري من نيز خار گُلي چون تو بودم

و به پست بودنم در كنار تو افتخار ميكردم

 

حال اي گل من

عاشق كمترين تو

بدان اميد دل بسته است

كه دامان از گناهان گذشته خويش شسته

وسپس خداي را شاكر باشد كه لايق تو گشته

پس تو نيز بر گناهان و قصورات  گذشته من چشم پوش

تا بر پاكي ات آيتي ديگرباشي

 

خداي را شكر

خداي را شكر

كه تورا و مرا آفريد

و خداي را شكر

خداي را تا ابد شكر

 

كه با من

آنگونه نكرد كه شايسته آنم

بلكه چنان كرد كه شايسته رحمت اوست

 


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد