قصه گوي عاشق

مشاور شركت بيمه پارسيان

قصه گوي عاشق

۷۱ بازديد ۰ نظر
زير گنبد كبود قصه گوي عاشقي زندوني بود     قصه هاش قصيده بود   غصه هاش رسيده بود   خط خطي روجزوه هاش پاپتي شاه و گداش   همه سردر گم گيج   همه پوچ و همه هيچ   زير گنبد كبود قصه گوي عاشقي زندوني بود   تو تموم قصه هاش لابه لاي غصه هاش   رنگ افتابش پريدست   پشت رستمش خميدست   كوچه هاش پس كوچه دارن اما هيچ رهگذري نيست   پسكه ديوارش بلندن كسي چشمش به دري نيست   قصه گو قصه رو وا داد همه رو تو قصه جا داد   روي چشماش رو گرفت اما چشماش كور نميشد   همه رو تو قصه جا داد اما قصش جو نميشد   شهر قصه رو شلوغ كرد   پر از راست و دروغ كرد   قصه گو قصه رو وا داد همه رو تو قصه جا داد   تك سوار اسبش بردن   پهلوون حقش خوردن   ارزووي مادرا رو جوونا به خاك سپردن   تك سوار پاي پياده   پهلوون حقش داده   ديو قصش مهربون   پريياش ابرو كمون   نه اسارتي به راهه نه اسيري ته چاهه   زير گنبد كبود قصه گوي عاشقي زندوني بود   روي چشماش رو گرفت اما چشماش كور نميشد   همه رو تو قصه جا داد اما قصش جو نميشد   خنجراش برنده نيستن   ببراشم درنده نيستن   باغچه ها بي باغبون   كفترا بي اب و دون   عاشقا خونه به دوش   دركمين مي فروش   شهر قصه رو شلوغ كرد   پر از راست و دروغ كرد   الغرض اخر كار   توي زندون پاي دار        
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد