گله دارم ... گله از نحسي اقبال خودم
مي دوم پشت سر مرگ به دنبال خودم
من شمردم به سرانگشت خودم، سي سال است
داده ام وعده ي امسال به هر سال خودم
چون كلافي كه به دندان گره اش باز نشد
چشمت انداخت مرا باز به چنگال خودم
هيچكس بيشتر از من به خودم راست نگفت
شده ام آينه ي عبرت امثال خودم
سايه ي ظهر تموزم كه به هر جا رفتم
شدم از چرخش خورشيد، لگدمال خودم
دور تا دور مرا اين همه ديوار گرفت
كاش يك پنجره هم بود فقط مال خودم
آرزوهايم اگر دورتر از دست من است
مي كشم منت پرواز هم از بال خودم
توبه از عشق مكافات خودش را دارد
اين منم ... من كه شدم باعث اغفال خودم
... ؟!؟ ...