هرگاه يك نگاه به بيگانه مي كني
خون مرا دوباره به پيمانه مي كني
خون مرا دوباره به پيمانه مي كني
اي آنكه دست بر سر من مي كشي! بگو
فردا دوباره موي كه را شانه مي كني؟
گفتي به من نصيحت ديوانگان مكن!
باشد، ولي نصيحت ديوانه مي كني
اي عشق سنگدل كه به آيينه سر زدي
در سينه ي شكسته دلان خانه مي كني؟
بر تن چگونه پيله ببافم كه عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه مي كني
عشق است و گفته اند كه يك قصه بيش نيست
اين قصه را به مرگ خود افسانه مي كني
#فاضل_نظري /