شعري عاشقانه ازمحمدعلي بهمني

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري عاشقانه ازمحمدعلي بهمني

۶۷ بازديد ۰ نظر
از خانه بيرون مي‌زنم، اما كجا امشب؟
شايد تو مي‌خواهي مرا در كوچه‌ها امشب
پشت ستون سايه‌ها، روي درخت شب
مي‌جويم اما نيستي در هيچ جا امشب

مي‌دانم آري نيستي، اما نمي‌دانم
بيهوده مي‌گردم بدنبالت چرا امشب؟
هرشب تو را بي‌جستجو مي‌يافتم اما
نگذاشت بي‌خوابي بدست آرم تو را امشب

ها ... سايه‌اي ديدم، شبيهت نيست، اما حيف
ايكاش مي‌ديدم به چشمانم خطا امشب
هرشب صداي پاي تو مي‌آمد از هرچيز
حتي ز برگي هم نمي‌آيد صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه
بشكن قرق را، ماه من بيرون بيا امشب
گشتم تمام كوچه‌ها را، يك نفس هم نيست
شايد كه بخشيدند دنيا را به ما امشب

طاقت نمي‌آرم، تو كه مي‌داني از ديشب
بايد چه رنجي برده باشم، بي تو، تا امشب
اي ماجراي شعر و شب‌هاي جنونم
آخر چگونه سركنم بي‌ماجرا امشب

#محمدعلي_بهمني


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد